۱ – افرادی که بیشترین وقت خود را صرف زندگی دیگران میکنند (مشاوره، راهنمایی و …)، از رسیدن به زندگی خود باز میمانند.
۲ – کسانی که میگویند “من نباید این راز را فاش کنم اما فقط به تو میگویم” دقیقا راز شما را نیز به همین صورت برای دیگران بازگو مینمایند.
۳ – گفتن حقیقت مهم است؛ این مهم نیست که ما راست میگوییم و دیگران اشتباه میکنند.
۴ – هیچ هدفی بدون طی کردن مسیر و راه آن دست یافتنی نیست.
۵ – کسانی که سر خود را مانند کبک در برف فرو میبرند در واقع لگد دیگران را به جان میخرند.
۶ – آنچه که در ظاهر هر شخص میبینیم، به ندرت دقیقا همان چیزی است که آن شخص واقعا هست.
۷ – جرات و شهامت این نیست که روبروی شیر بایستیم بلکه این است که بفهمیم چطور میتوان از شر او جان سالم بدر برد.
۸ – ما از همان اول پدر و مادر زاده نشدهایم، بلکه باید بیاموزیم که چطور میتوان پدر و مادر بود.
۹ – کلماتی که بر زبان جاری میگردند، قدرت خود را از ما گرفتهاند – از خود هیچ قدرتی ندارند.
۱۰ – افراد خردمند در سکوت به سر میبرند تا بیش از هر چیز صدای تمنای خود را بشنوند.
۱۱ – فرشته ها به زمین نمیآیند تا ببینند ما چه میکنیم بلکه میآیند تا به ما بگویند چه کار بهتر است انجام دهیم.
۱۲ – هیچ چیز مانند ارتباط و وابستگی با دیگران، با تمام وجود، به درد انسان نمیخورد.
۱۳ – در واقع ما هیچچ چیز را کنترل نمیکنیم مگر رفتار و کردار و تصمیمات خودمان.
۱۴ – هیچ کس نمیتواند ما را شاد کند جز خودمان. (اگر بخواهیم)
۱۵ – این یک اشتباه بزرگ است اگر از تجربیات خود درس نگیریم.
۱۶ – من هیچ چیز نمیدانم، به من بیاموزید؛ من هیچ چیز نمیشنوم، به من بگویید؛ من هیچ چیز نخواهم دید، به من نشان دهید – ما با هم پیروزیم.
۱۷ – پشیمانی از آن دسته چیزهایی است که ما به اشتباه آن را انتخاب میکنیم.
۱۸ – آنچه در قلب خود میپرورانیم، همان است که در زندگی ان دنیا در دستان خود داریم.
۱۹ – تنها به این دلیل که بذری را که کاشته ایم نمیبینیم، نمی توانیم بگوییم چیزی از اینجا بیرون نمیآید.
۲۰ – جنسیت واقعی وجود ندارد. هر کسی قسمتی از روحیات جنس مخالف را در خود دارد.
۲۱ – تجربیات شما، تجربیات شما هستند؛ شخصیت شما نیستند.
۲۲ – فرض کردنها از تنبلی ما در جستجوی حقیقت سرچشمه میگیرند.
۲۳ – هیچ کس به طور کامل بیطرف نیست.
۲۴ – خانوادۀ ما تنها جایی نیست که ما در ان متولد شدهایم؛ گاهی یک دست باز و رویی گشاده نیز ما را متولد میکند.
۲۵ – شما همیشه راه درست را نمیپیمایید.
۲۶ – فروتنی و تواضع، در واقع توانایی پذیرفتن خطاست.
۲۷ – توانایی یک مرد آن چیزی نیست که در جیبش دارد، بلکه آن است که بر دوشش دارد.
۲۸ – اگر شما یک قدم مثبت بردارید، کائنات ۱۰۰ قدم به سمت شما میآیند.
۲۹ – اگر میخواهید بدیها سرتان نیاید، نخواهید سر دیگران آید.
۳۰ – اگر میخواهید با حقیقت سر و کار نداشته باشید، همیشه در خیالات خود گم هستید.
۳۱ – فخرفروشی لباسی است که فقط تن احمقان میشود.
۳۲ – کسی که از همه بیشتر میداند، معمولا همان کسی است که کمتر حرف میزند.
۳۳ – هر کسی سزاوار ارزشمند شدن و معشوق دیگران بودن است.
۳۴ – هیچ کس جواب نهایی را به شما نخواهد داد، مگر خودتان.
۳۵ – شما تنها با ابزاری که دارید میتوانید عمل کنید، پس به دنبال ابزار جدید وقت خود را تلف نکنید.
۳۶ – اگر خطاهای خود را خطا در نظر نگیریم، آنگاه با هر خطا راهی اشتباه را کشف کردهایم.
۳۷ – این انسانها هستند که به زندگی معنا میدهند و نه اشیاء.
۳۸ – همیشه سوالاتی هستند که جوابشان ناپیداست و بزودی جوابشان پیدا خواهد شد.
۳۹ – در حال حاضر نه آینده وجود دارد و نه گذشته، زندگی جاریست.
۴۰ – اگر بخواهید، اسکلت همیشه در کنج کمد منتظر شماست تا شما را بخورد.
۴۱ – وقتی صحبت میکنیم، صدای هیچ کس را نمیشنویم.
۴۲ – والدین نباید کوچکترها را در برابر تصمیمات زندگی مسئول بدانند.
۴۳ – اینکه پدران ما چه کاره بودهاند مهم نیست، مهم این است که ما چه خواهیم کرد و چه خواهیم شد.
۴۴ – اگر فکر میکنید که باید همین الآن بگویید، پس بگویید و اگر می دانید که باید کاری را الآن انجام دهید، پس انجام دهید.
۴۵ – هر تغییری نیاز به حرکت دارد.
۴۶ – کمک دیگران به معنای انجام تمام و کمال کار ما نیست.
۴۷ – اینطور نیست که هر کسی شما را دوست بدارد ولی شما میتوانید هر کسی را دوست داشته باشید.
۴۸ – اگر کاری را همیشه برای کسی انجام دادید، او هرگز آن کار را یاد نخواهد گرفت.
۴۹ – هیچ چیز بیشتر از خنده مسری و واگیردار نیست.
۵۰ – بهترین هدیهای که میتوان به دیگران داد، وقت و صبر خودمان است.
۵۱ - زیبایی محض با چشم قابل مشاهده نیست، بلکه با فکر و دل دیده میشود.
۵۲ – هر کسی بذر کمال را در وجودش دارا میباشد، اما کمتر کسی میتواند آنرا پرورش دهد.
۵۳ – تنها راه پایان دادن به مشاجرهها، پیدا کردن یک راه حل است.
۵۴ – هر عملی که انجام میدهیم و هر حرفی که میگوییم به ما باز میگردد اما نه به گونهای که انتظارش را داشتیم.
۵۵ – اگر یک پله از نردبان شکست، با کمی زحمت پا را باید بالاتر گذاشت.
۵۶ – هرگز کلمات ناگفته را در اتاق دربسته محبوس نکنید.
۵۷ – هرکس بیش از آنچه خود را میشناسد است.
۵۸ – از هر چه بترسیم اسیرش میشویم.
۵۹ – نیازمندترین انسانها حریصترین آنهاست.
۶۰ – آنچنان خیال کنید که گویا تا ابد زندهاید و انچنان عمل کنید که گویا امروز میمیرید.
۶۱ – بخندید همچنانکه نفس میکشید و دوست داشته باشید همچنانکه زندگی میکنید.
۶۲ – هیچ کس نمیتواند بازگردد و شروعی جدید را رقم بزند اما هر کسی میتواند شروع کند و پایانی خوش را بسازد.
۶۳ – مهمترین چیزها در زندگی چیزی نیستند که قابل لمس باشند.
۶۴ – زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهر میشوند؛ پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی بدان که طبیعت میخواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
۶۵ – برف سنگینی بارید؛ درختی شکست، درختی زیباتر شد.
۶۶ – زندگی مانند بازی حکم است، مهم نیست که دست خوبی نداشته باشیم، مهم این است که یار خوبی داشته باشیم.
۶۷ – از کوتهی ماست که دیوار بلند است.
۶۸ – از شیشۀ جلو به زندگی نگاه کنید نه از آینۀ رو به عقب.
۶۹ – به خاطر ترساندن موش خانهات را آتش نزن.
۷۰ – هنر زندگی کردن، هنر نقاشی کردن بدون پاک کردن است.
۷۱ – بهترین لذت زندگی انجام دادن عملی است که دیگران میگویند نمیتوانیم.
۷۲ – هر روز از زندگی معجزه است. من روزم را هدر نمیدهم. من قدر معجزات را میدانم.
۷۳ – آرام بنشین. تقلا نکن. بهار میآید و سبزهها رشد میکنند.
۷۴ – اینکه چه میاندیشیم، چه میدانیم و به چه اعتقاد داریم مهم نیست. مهم این است که چه میکنیم.
۷۵ – از زندگی هر انچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم.
۷۶ – از آنجا که زندگی آینۀ وجود ماست، فقط با تغییر ما تغییر میکند.
۷۷ – ساعتی که خراب است، در هر روز دوبار زمان را درست نشان میدهد.
۷۸ – هرگاه در زندگی خانهای از یخ ساختی، بر آب شدنش گریه نکن.
۷۹ – برای انسانهای بزرگ چون بر این باورند که : یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.
۸۰ – آرزوهایت را یک جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا و کائنات بخواه. خدا و کائنات یادشان نمیرود اما تو یادت خواهد رفت آنچه را که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده است.
۸۱ – برگ در انتهای زوال میافتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چون برگی زردی یا سیبی سرخ؟
۸۲ – اگرنتوانستی کسی را ببخشی از بزرگی گناه او نیست، از کوچکی دل توست.
۸۳ – به کسی که در جستجوی حقیقت است ایمان آور و به کسی که حق را یافته است شک کن.
۸۴ – ما آمدهایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم.
۸۵ – هر کس چرای زندگی را یافت با هر چگونهای خواهد ساخت.
۸۶ – سخن نیک را از گویندۀ آن بگیرید هر چند خود بدان عمل نکند.
۸۷ – ناتوانترین مردم کسی است که نتواند دوستی پیدا کند و ناتوانتر از او کسی است که دوستان خود را از دست بدهد.
۸۸ – چون عقل کامل گردد، سخن گفتن کمتر شود.
۸۹ – صبحگاهان به جستجوی روزی درآیید که برکت و موفقیت در صبح زود نهفته است.
۹۰ – به بار نشستن هر کار نیازمند ۱۰۰۰ روز صبر است.
۹۱ – راز موفقیت در این است که با طبیعت و کائنات هماهنگ باشیم و در مسیر موجهای زندگی لذت ببریم.
۹۲ – موفقیت یک مسیر است و نه هدف.
۹۳ – موفقیت بیشترین و بهترین استفاده از آن چیزی است که هم اکنون داریم.
۹۴ – شکست موفقیت است، اگر از آن درس بگیریم.
۹۵ – موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم بلکه این است که یک اشتباه را دوبار مرتکب نشویم.
۹۶ – موفقیت دستیابی به آن چیزی است که میخواهیم و شادمانی خواستن آن چیزی است که بدست میآوریم.
۹۷ – موفقیت توانایی پرش از شکستی بر شکستی دیگر است بدون اینکه خسته شویم.
۹۸ – من میدانم که تمام هستی برای من خلق شده. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود میبینم.
۹۹ – بازی زندگی بازی بومرنگهاست. مراقب بومرنگ خود باشیم که به کدام طرف پرتاب میشود.
۱۰۰ – تفکر مثبت اساس هر موفقیت است.
http://worldlinks.blogfa.com/post-27.aspx
مـــــعــــنـــی مــــــــادر ! ...
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر
دو روز مانده به پايان جهان...
بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي! تنها يک روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن!
لابلاي هق هقش گفت: اما با يک روز... با يک روز چه کاري ميتوان کرد...؟
فرشته گفت: آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد، هزار سال هم به کارش نميآيد و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي کن!
او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش ميدرخشيد. اما ميترسيد حرکت کند! ميترسيد راه برود! نکند قطرهاي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خود گفت: وقتي فردايي ندارم، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد؟ بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم.
آن وقت شروع به دويدن کرد. زندگي را به سرو رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و بوييد و چنان به وجد آمد که ديد ميتواند تا ته دنيا بدود، ميتواند پا روي خورشيد بگذارد و ميتواند...
او در آن روز آسمان خراشي بنا نکرد، زميني را مالک نشد، مقامي را به دست نياورد، اما... اما در همان يک روز روي چمنها خوابيد، کفش دوزکي را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي که نميشناختنش سلام کرد و براي آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!
او همان يک روز زندگي کرد، اما فرشتهها در تقويم خد ا نوشتند: او درگذشت، کسي که هزار سال زيسته بود.
اگر من جاي او بودم .
همان يك لحظه ی اول ، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ،هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ،آواره و ديوانه ميكردم .
اكر من جاي او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد ،گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم .
اگر من جاي او بودم .
كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش ،بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه ميكردم .
چرا من جاي او باشم .
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ،يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم .
عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !
يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود.
شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: ” اين ماشين مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است”.
پسر متعجب شد و گفت: “منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش…”
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند.
او مي خواست آرزو كند كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: ” اي كاش من هم يك همچین برادري بودم.”
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: “دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: “آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.”
پسر از پله ها بالا دويد.
چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود.
سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
” اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد … اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني.”
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند!
خداوند
بهترین های خود را
به آنانی می بخشد که
حق
انتخاب خود را به
خدا
می سپارند...
زندگی ساختنی است ، نه گذراندنی ، بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن
امید آخرین چیزی است كه می میرد .
چه دیر میفهمیم زندگی آنروزهایی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم
هرگز عشق را گدایی نكن چون معمولا چیز با ارزش را به گدا نمی دهند!
دنیا دو روز ه،یک روز با تو و یک روز علیه تو،روزی که با توست مغرورنباش و روزی که علیه توست صبور باش،چون دو روز پایان پذیرند.
بقیه در ادامه مطلب ببینید
اگر تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد.
لحظه ها خاطره اند ، زندگی شوق تمنای همین خاطره هاست
آرزو هاتو یکی یکی روی کاغذ یادداشت کن و از خدا بخواه. خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره چیزی که امروز داری آرزوی دیروزت بوده
شكسپیر: همیشه به كسی فكر كن كه تو رو دوست دارد، نه كسی كه تو دوستش داری
شكسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش كنی ولی یه روز دستاتو باز می كنی می بینی همش چكیده بی اینكه بفهمی دستت پر ازخاطرست.
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم.
بغض.....بزرگترین نوع اعتراضه! اگه بشکنه،دیگه اعتراض نیست! التماسه
چه ساده با گریستن خویش زاده میشویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا میرویم و در میان این دو سادگی معنایی میسازیم به نام زندگی
جمله های زیبای عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
love is wide ocean that joins two shores
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is afraid of losing you
عشق یعنی ترس از دست دادن تو
no matter what the question is love is the answer
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
love is the one thing that still stands when all else has fallen
زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it
عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که میدانم او چه کسی است..!
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که میدانم او چه کسی است..!
چيزهاي کوچک زندگي
After Sept. 11th, one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space.
بعد از حادثه يازدهم سپتامبر که منجر به فروريختن برج هاي دو قلوي معروف آمريکا شد ، يک شرکت از بازماندگان شرکت هاي ديگري که از اين حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضاي در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.
At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive... and all the stories were just:
در صبح روز ملاقات مدير واحد امنيت داستان زنده ماندن اين افراد را براي بقيه نقل کرد و همه اين داستان ها در يک چيز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
The 'L I T T L E' things.
چيزهاي کوچک
As you might know, the head of the company survived that day because his son started kindergarten.
مدير شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود.و بايد شخصا در کودکستان حضور مي يافت .
Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts.
همکار ديگر زنده ماند چون نوبت او بود که براي بقيه شيريني دونات بخرد
One woman was late because her alarm clock didn't go off in time.
يکي از خانم ها ديرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
One of them missed his bus...
يکي ديگر نتوانست به اتوبوس برسد.
One spilled food on her clothes and had to take time to change.
يکي ديگر غذا روي لباسش ريخته بود و به خاطر تعويض لباس تاخير کرد.
One's car wouldn't start..
اتومبيل يکي ديگر روشن نشده بود.
One went back to answer the telephone.
يکي ديگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
One had a child that dawdled and didn't get ready as soon as he should have.
يکي ديگر بچه اش تاخير کرده بود و نتوانسته بود سروقت حاضر شود.
One couldn't get a taxi...
يکي ديگر تاکسي گيرش نيامده بود.
The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today.
و يکي که مرا تحت تاثير قرار داده بود کسي بود که آن روز صبح يک جفت کفش نو خريده بود و با وسايل مختلف سعي کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اينکه به برج ها برسد روي پايش تاول زده بود و به همين خاطر کنار يک دراگ استور ايستاد تا يک چسب زخم بخرد.و به همين خاطر زنده ماند!
Now when I am stuck in traffic, miss an elevator, turn back to answer a ringing telephone... all the little things that annoy me. I think to myself,
this is exactly where God wants me to be at this very moment..
به همين خاطر هر وقت
در ترافيک گير مي افتم
آسانسوري را از دست مي دهم
مجبور برگردم تا تلفني را جواب دهم...
و همه چيزهاي کوچکي که آزارم مي دهد
با خودم فکر مي کنم
که خدا مي خواهد در اين لحظه من زنده بمانم..
Next time your morning seems to be going wrong, the children are slow getting dressed, you can't seem to find the car keys, you hit every traffic light, don't get mad or frustrated; God is at work watching over you!
دفعه بعد هم که شما حس کرديد صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشيدن تاخير دارند
نمي توانيد کليد ماشين را پيدا کنيد
با چراغ قرمز روبرو مي شويد
عصباني يا افسرده نشويد
بدانيد که خدا مشغول مواظبت از شماست
بعضي از آدمها به تو فکر ميکنند
بعضي از آنها به تو توجه ميکنند
بعضيها عاشقت ميشوند
بعضيها آرزو دارند هديه شان را بپذيري ...
بعضيها فکر ميکنند که تو براي آنها يک هديهاي
بعضيها دلتنگت ميشوندبعضيها براي موفقيتهايت جشن ميگيرند
بعضيها قدرتت را تحسين ميکنند
بعضيها فقط ميخواهند با تو حرف بزنند
بعضيها ميخواهند که تو هميشه شاد باشي
بعضيها ميخواهند که هميشه سلامت باشي
بعضيها برايت آرزوي سعادت دارند
بعضيها حمايت تو را ميخواهند و بعضيها شانههايت را براي گريههايشان ...
و همه احتياج دارند تا اينها را به تو بفهمانند
اما هرگز از آرزوي کسي مگريز، شايد اين تنها چيزي باشد که آنها در زندگي دارند
تعداد صفحات : 3
SOUVENIR سلام این یکی از وبلاگ های منه اما تو این وبلاگ مثل وبلاگای قبلی نمی خوام دانلود و اینجور چیزارو بذارم مثلا میخوام یه جور نظر خواهی و نوشتن خاطرات بازدیدکننده باشه که شما یه خاطره یا یه چی مثل اینو تو قسمت نظرات بنویسین یا اونارو ایمیل کنین تا در وبلاگ بذارم -= شماره من +989366349068 ahmadg94@gmail.com خوشحال میشم راجه به این کار نظر بدین
« ارسال برای دوستان » |
نام شما : |
ایمیل شما : |
نام دوست شما: |
ایمیل دوست شما: |
Powered by ParsTools |